عشق من و امین عشق من و امین ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
ازدواج من و امین ازدواج من و امین ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
مرجان مرجان ، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
امین امین ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره
نلیننلین، تا این لحظه: 5 سال و 23 روز سن داره

زندگی روزمره من

ادامه ی آنچه گذشت....

رو تخت اتاق عمل دراز کشیدم... یکی اومد گفت بلند شو و بعد دوتا تزریق تو کمرم یکمی سوزش داشت.... انگار یه آب سرد از کمرم دوید تو پاهام... پاهام به گزگز افتاد.... و دیگه کلی سرم و کنترل فشار و تنفس و همه چی بهم وصل بود... پرده رو کشیدن... دکترم اومد دیدنش دلگرمم کرد... حالمو پرسید و پرسید خوش زخمی؟ گفتم نه.... گفت پس جذبی نمیزنم برات..... بعد گفت پاتو بلند کن! بلند کردم اما اونا کارشونو شروع کردن.... همه ش داشتم سعی میکردم بفهمم اون پشت چه خبره.... یهو دو سه تا تکون محکم خوردم... بعدش دستیار دکترم ساق دستشو گذاشت رو شکمم و فشار داد.....فشااااااااااااااااار دادا.... انگار داشتم طبیعی میزاییدم! و صدای دکترم رو میشنیدم که میگفت چقد آب دور جنین ...
15 مهر 1398

باز هم آنچه گذشت......

من اومدم.....................   سلام به همه خوبین؟ میخونین هنوز منو؟ غیبتم خیلی طولانی شد.... فک کنم 1 سال شده از آخرین مطلبم... خب تند تند بگم وقتو تلف نکنم، بارداری با همه شیرینیا و سختیاش گذشت... سیسمونی تکمیل و چیده شد و عید شد.... منم حسابی سنگین شده بودم. تعطیلات عید دو تا سونو رفتم و یه ویزیت و خلاصه زایمانم شد 17 فروردین ساعت 11 صبح و رسید اون روز.... صبح بیدار شدم و حاضر شدیم و با امین رفتیم اول دنبال مامان و از اونجا رفتیم بیمارستان... کارای پذیرشم انجام شد و رفتم بلوک زایمان که بهم گفتن چقد زود اومدی!!!! منم دیدم زوده سریع رفتم بیرون...رفتیم اتاقمو تحویل گرفتیم و موندیم تو اتاق تا ساعت 10 ، ساعت 10 دوباره ...
13 مهر 1398
1